۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

چگونه می توان از جامعه در برابر هیولای اسپاگتی پرنده محافظت کرد؟




یک مرد اتریشی بعد از سه سال تلاش در محافل قضایی این کشور موفق شد عکس گواهی نامه رانندگی خود را در حالی که آبکش ماکارانی بر سر دارد بگیرد. در اتریش (مانند بسیاری کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی) تنها سربندهای مجاز در عکس های مربوط به اسناد رسمی، آن هایی هستند که بر مبنای الزامات مذهبی بر سر قرار می گیرند (نظیر حجاب زنان مسلمان یا عمامه مردان سیک).





نیکو آلم در فرم تقاضای گواهینامه رانندگی اش خاطرنشان کرده آبکش ماکارانی یکی از الزامات مذهب او نحت عنوان کلیسای هیولای اسپاگتی پرنده یا پاستافریانیسم است. هدف این نوشته این است که نشان دهد چرا این اتریشی خوش ذوق و با پشتکار از راه پاستافریانیسم ناب منحرف شده است.





ماجرای این مذهب قرن بیست و یکمی از آن جا شروع شد که در سال 2005 هیئت امنای انجمن ایالتی آموزش در ایالت کانزاس قانونی را تصویب کرد که در آن مدارس عمومی اجازه می یافتند "نظریه" طراحی هوشمند را در کلاس های زیست شناسی همراه با نظریه داروین تدریس کنند. نظریه طراحی هوشمند نظریه ای است که ادعا دارد جهان طبیعت باید یک طراح هوشمند داشته باشد و تکوین موجودات، برخلاف آن چه نظریه تکامل داروین می گوید و بر مبنای آن چه (برخی) متون کتب مقدس می گویند، دفعتی و در فاصله چند روز توسط خالق هستی صورت گرفته است. دلیل اصلی انجمن ایالتی برای قرار دادن "نظریه" طراحی هوشمند در محتوای درسی کلاس ها این بود که نظریه داروین مانند هر نظریه علمی دیگری به اثبات نرسیده است و در نتیجه لازم است دانش آموزان در کلاس های علوم از نظریه های بدیل موجود هم اطلاع کسب کنند.





سوالی که در این مورد پیش آمد (و تاحدودی جنبه فلسفه علمی هم دارد) این بود که آیا هر گزاره متفاوتی درباره یک پدیده نظریه ای بدیل محسوب می شود؟ آیا وظیفه معلمان این است که دانش آموزان را با هر نظریه بدیلی به این معنای بسیار وسیع آشنا کنند؟ آیا اهمیتی ندارد که یافته های تجربی (مثلن در سنگ شناسی، زمین شناسی، فسیل شناسی و ...) چقدر با ادعاهای یک نظریه هماهنگ است؟





در همان گیر و دار تصمیم انجمن ایالتی، بابی هندرسون دانش آموخته فیزیک از دانشگاه ایالتی اورگون ناگهان یاد حقوق شهروندی اش افتاد و برقنامه ای به هیئت امنای انجمن فرستاد و در آن توضیح داد که او – که یک شهروند با وجدان و باملاحظه است - شخصن نظریه ای دارد در مورد نحوه خلق جهان و تکوین موجودات که بدیل نظریه داروین محسوب می شود و مطابق آن خالق کائنات موجودی است که اکنون غیرقابل مشاهده و غیرقابل ردیابی است اما در واقع امر شبیه اسپاگتی و کوفته قلقلی می باشد و جهان را پس از باده گساری فراوان خلق کرده است. او ضمن استقبال از تصمیم انجمن بر آموزش نظریه های بدیل، اعلام داشت بر مبنای همان استدلال که باید دانش آموزان را با نظریه های رقیب نظریه غالب در کلاس های علمی آشنا کرد لازم است وقت کلاس های زیست شناسی به سه قسمت مساوی تقسیم شود و در هر ثلث به نظریه داروین، طراحی هوشمند و پاستافریانیسم (نظریه خدای اسپاگتی) با عدل و مساوات پرداخته شود.





طبیعی است که اعضای انجمن برای برقنامه بابی تره هم خرد نکردند و او که نگران آن بود که دانش آموزان در کلاس های علوم چه نمی شنوند (و البته نگران این هم بود که چه می شنوند) متن برقنامه را در وبگاه خود منتشر کرد و در اندک زمانی چندین ده هزار مراجعه کننده به "گاه" وی سرزدند که بسیاری از ایشان از کار بابی حمایت کردند و البته عده ای هم پیش بینی کردند که او در آتش دوزخ گرفتار خواهد شد (پیش بینی ای که در مورد صحت و سقمش همه ما باید اندکی منتظر بمانیم). سه سال بعد، در ماه فوریه سال ۲۰۰۷ میلادی انجمن ایالتی امور آموزشی ایالت کانزاس با اکثریت ۶ به ۴، قانون مربوط به آموزش طراحی هوشمند را کنار گذاشت (البته این که این تصمیم چقدر به فعالیت آقای هندرسون و "پیروان" این مذهب جدید بستگی داشت باید با دقت بیشتری بررسی شود.)
آن چه تلویحن در نوشته جناب هندرسون آمده بود این بود که صرف متفاوت بودن یک ادعا در قبال یک پدیده برای توجه جامعه علمی به آن کفایت نمی کند و مهمتر از آن قراردادن هر ادعای متفاوتی با نظریه غالب در برنامه درسی توجیه پذیر نیست. اگر ادعای دانشمندان بر مبنای یافته های کیهان شناسی عمر چند میلیارد ساله را برای زمین تخمین می زند، نظریه ای که زمین را جوانتر از ده هزار سال معرفی کند به صرف این که گزاره ای در تقابل با ادعای نظریه استاندارد می گوید یک نظریه علمی بدیل به شمار نمی آید. هر نظریه علمی باید در زمینه توضیح و پیش بینی موارد مشاهدتی مقدار قابل توجهی اعتبار هم کسب کرده باشد تا وارد بازی علم شود.





اما هدف من در این نوشته بررسی نظریه پاستافارینیسم در مورد "تکمیل" جهان نیست. قصد من این است که نشان دهم کار آن اتریشی جوان در متقاعد کردن نظام اداری کشورش در بر سر داشتن آبکش ماکارانی کاملن در جهت مخالف آن چه بابی هندرسون در ابتدا تلاش کرده انجام دهد صورت گرفته و از این رو علیرغم جذابیت اولیه اش حرکت زیرکانه ای محسوب نمی شود.





بابی آمریکایی سعی در نشان دادن درستی این جمله داشته است:
(الف) اگر طراحی هوشمند (که در تقابل با داده های تجربی است) نظریه علمی باشد آنگاه نظریه اسپاگتی پرنده (که در تقابل با داده های تجربی است) نظریه علمی است.
و اگر در نشان دادن درستی (الف) موفق بوده باشد، آنگاه چون بسیاری از ما (چه داروین باوران و چه غیر داروین باوران) بر آنیم که پاستافریانیسم نظریه علمی نیست، در نشان دادن این نتیجه موفق بوده است که طراحی هوشمند هم نظریه علمی نیست. من این استدلال را پاستافریانیسم علمی می نامم. پاستافریانیسم علمی در واقع استدلالی علیه نسبی گرایی در معرفت علمی است و سعی دارد نشان دهد هر چیزی را نمی توان نظریه علمی به شمار آورد.





در مقابل نیکوی اتریشی سعی در نشان دادن درستی این جمله داشته است:
(ب) اگر (مثلن) عمامه سیک ها یک سربند مذهبی است آنگاه آبکش ماکارانی هم یک سر بند مذهبی است.
و اگر در نشان دادن درستی (ب) موفق بوده باشد، آنگاه چون بسیاری از ما (چه پیروان گورو نانک و چه کسانی که پیرو این گوروی هندی قرن پانزدهمی نیستند) بر آنیم که سربند سیک ها یک سربند مذهبی است در نشان دادن این نتیجه موفق بوده است که آبکش ماکارانی هم چنین است. و در واقع همین استدلال باعث شده است به او اجازه دهند عکس گواهی نامه اش را با این سربند جذاب بگیرد. من این استدلال را پاستافریانیسم فرهنگی می خوانم. پاستافریانیسم فرهنگی – برخلاف سلف خود پاستافریانیسم علمی – در واقع استدلالی به نفع نسبی گرایی در امور فرهنگی است و سعی دارد نشان دهد هر چیزی را می شود یک مقوله فرهنگی به حساب آورد.





مستقل از درستی پاستافریانیسم علمی یا پاستافریانیسم فرهنگی، توجه به این نکته ضروی است که پذیرفتن (الف) تمایزی اساسی با پذیرفتن (ب) دارد. پذیرفتن (الف) مانع از ورود نظریه های غیرعقلانی – به هر معنی ای – به حوزه علم می شود. پذیرفتن (ب) در واقع پذیرفتن ورود هر گونه فرایند غیرعقلانی در حوزه امور حقوقی-اجتماعی است. بنابراین با استدلالی شبیه (ب) می شود با آبکش، عمامه و روبنده عکس گواهی نامه گرفت؛ اولیا می توانند مانع از انتقال خون به کودکان مجروحشان شوند، افراد می توانند قتل های ناموسی را توجیه کنند، والدین می توانند بین حضور فرزندان پسر و دخترشان در کلاس های ورزش تفاوت قائل شوند و همه چیزهایی از این دست.





طبعن نیکو سعی کرده است نشان دهد ارزش علائم مذهبی تفاوت چندانی با وسائل آشپزخانه ندارد، اما این نتیجه ای نیست که باعث شود حضور علائم مذهبی در کشوری مثل اتریش از عکس های رسمی حذف شود، بلکه بر عکس باعث شده وسایل آشپزخانه هم به فهرست این علائم اضافه گردند. این شبیه آن است که انجمن ایالتی توصیه بابی را می پذیرفت و یک سوم کلاس های زیست شناسی را به تحقیق و تفحص درباره هیولای اسپاگتی پرنده تخصیص می داد. اگر چنین می شد، این به معنای شکست پاستافریانیسم علمی بود.

۸ نظر:

  1. مسیر حرکت بابی آمریکایی هم در جهت «شکست پاستافریانیسم» بوده. مشکل اینجاست که آمریکایی‌ها احتمالاً متوجه طنز پاستافریانیسم علمی شدند ولی اتریشیا گویا متوجه طنز پاستافریانیسم فرهنگی نشدن.

    پاسخحذف
  2. این صرفا خوانش شما از کار اون اتریشیه است. و اینکه رضا چرا فکر می کنه این کار اتریشیه طنز نبوده؟ به هرحال این کارش توجه خیلی ها رو به پاستافاریسم جلب کرده. شاید اینطور نبوده که واقعا در راستای احقاق داشتن کلاه مذهبی اینکارو کرده و فقط می خواد نشون بده داشتن علامت مذهبی چقدرمی تونه مضحک باشه. ما به کلاه یهودی ها یا حجاب مسلمون یا یا سربند سیک ها عادت کرده ایم پس جنبه ی مضحکش رو نمی بینیم و یک علامت مذهبی جدید نامتعارف مثل آبکش ماکارونی می تونه توجه ما رو به این جنبه ی علامت های مذهبی جلب کنه. به هرحال این فرد اتریشی آتیست بوده و به نظر من کسی که به هیولای اسپاگتی پرنده اونطوری که شما برداشت کردین اعتقاد داشته باشه آتیست محسوب نمی شه. خداپرستیه که خداش این هیولاست!

    پاسخحذف
  3. مهدی تو محشری «وقتی می نویسی».
    واین شیفتگی فقط اندکی در قبول و رد حرف هات موثره.بیشتر سبک استدلال هاتو دوس دارم.
    همه نوشته هاتو می خونم و بعد از هر بار تصمیم می گیرم برات بنویسم: مهدی تو محشری «وقتی می نویسی».
    ولی هر دفعه تو ارسال نظر یه مشکلی پیش می آد و شیفته ی کم حوصله ول می کنه می ره می خوابه«معمولا شب ها وب می خونم». اما اینبار تصمیم دارم تا یه جوری بهت نرسونم این رو که: مهدی تو محشری«وقتی می نویسی». بی خیال نشم. ببینیم چی می شه.
    به زودی می بینمت. چون طبق قراری یک طرفه، قراره که استاد مشاور پایان نامه ام بشی :)

    پاسخحذف
  4. فکر میکنم شما این موضوع که این نظریه درواقع برای اعتراض مطرح شده است را نادیده میگیرین. اصولی که این نظریه براساس آن مطرح شدن اصولی خنده دارن (مثلاً نمودار نشان دهنده ارتباط کاهش تعداد دزدان دریایی با گرم شدن زمین)و تنها هدف ارائه دهنده این نظریه اعتراض است و دنبال کنندگان آن هم از این نظریه برای اعتراض استفاده می‌کنند.

    پاسخحذف
  5. بگذارید قدری پوپری به قضیه نگاه کنیم. فرض کنیم معیار علمی بودن یک نظریه ابطال پذیری آن است. سوال! آیا یک نظریه ابطال شده را میتوان کماکان یک نظریه علمی تلقی کرد؟ به بیان دیگر آیا میتوان یک گزاره ی کاذب را علمی دانست؟ تصور میکنم پاسخ مثبت است. فرض کنید کسی بگوید '' ۱۷% کره ماه از پنیر پیتزا ساخته شده است.'' این گزاره از نظر ما قطعا یک گزاره مسخره است. حال فرض کنید یک فیزیکدان به شما بگوید '' ۱۷% کره ماه از کربنات کلسیم ساخته شده است.'' سوای صدق و کذب فکر میکنم گزاره اش را علمی میدانید. اما چه فرقی بین ایندو گزاره هست؟ منطقا هیچ. هر دو گزاره ابطال پذیرند و لذا هر دو علمی. گیرم که ابطال یکی از نظر عملی ساده تر از دیگری است.
    اما به نظر میرسد که دوست امریکاییمان شق دیگر قضیه را دنبال کرده است، نشان دادن اینکه تمام گزاره های ابطال ناپذیر به یک اندازه مهمل و غیر علمی اند. تنها با اندکی لفاظی بسادگی میتوان نظریه طراحی هوشمند را به نظریه اسپاگتی پرنده تبدیل کرد. که کاملا معادل آن است و البته به همان اندازه بیمعنا.
    تا اینجا گمان نمیکنم مهدی عزیز هم اعتراضی داشته باشد. اما نتیجه ای که فیلسوف دوست داشتنی ما از مجموع مقدماتش استنتاج میکند آن است که کار علمی بابی آمریکایی موفق بوده چون انجمن ایالتی در نهایت تدریس نظریه طراحی هوشمند را کنار گذاشت. ولی فعالیت فرهنگی نیکوی اتریشی ناموفق است چون اداره راهنمایی اتریش آبکش ماکارونی را به عنوان نماد فرهنگی پذیرفت. این نتیجه گیری به وضوح قابل تشکیک است.
    اول اینکه چرا در یک بحت (ببخشید ظاهرا س سه نقطه در فونت لپ تاپ من نیست!) تئوریک معرفت شناسانه ارزیابی نهایی ما می بایستی بر اساس سنجش واکنش مخاطب باشد؟ این نحوه قضاوت حداقل برای من که تازگی دارد.
    دوم همانطوری که مهدی عزیز هم تصریح کرده بایستی ببینیم اساسا اینکه انجمن ایالتی کانزاس نهایتا با اکثریت ۶ به ۴ قانون آموزش طراحی هوشمند را کنار گذاشت تا چه اندازه مربوط به فعالیت های آقای اندرسون بوده است. همه ما از نزدیک و گاهی هم از بسیار نزدیک! افراد با ایمان را دیده یم و بخوبی میشناسیم. آیا تا بحال فرد با ایمانی را دیده ایدکه در اثر(س سه نقطه پیدا شد!) استدلالات منطقی شما (حتا استدلالات بسیار منطقی!) دست از ایمان خویش شسته باشد؟ چرا باید فکر کنیم اعضای انجمن ایالتی کانزاس ( یا دست کم شش نفرشان) چنین کرده اند؟
    سوم اینکه اگر اعضای انجمن ایالتی کانزاس را موجوداتی صاحب عقل میدانید، پس باید بپذیرید که ایشان چاره ای جز رد تدریس نظریه اسپاگتی پرنده نداشته اند. زیرا اگر می پذیرفتند که یک سوم زمان به تدریس این نظریه اختصاص یابد، بلافاصله شخص دیگری نظریه دیگری طرح می کرد که طبق آن مثلاخالق کائنات یک شتر مرغ ۳ سر است که در تیمور شرقی زندگی می کند و هر گاه انسانی به محل اختفایش نزدیک شود ناگهان محو میگردد، و خواهان آن میشود که زمان به چهار قسمت مساوی تقسیم شود تا او هم به تدریس نظریه اش به پردازد و همین ترتیب تا بینهایت. که تازه در آن صورت زمانی برای تدریس هیچ چیز نمی ماند.
    چهارم به چه دلیل فعالیت های نیکوی اتریشی را شکست خورده میدانید؟ بیایید لحظه ای عکس قضیه را تصور کنیم. فرض کنیم اداره راهنمایی ورانندگی اتریش یا قاضی دادگاه آبکش ماکارونی را به عنوان نماد مذهبی نمی پذیرفت با این استدلال که روسری مسلمانان و عمامه سیک ها در قوانین جاری کشور به رسمیت شناخته شده است ولی آبکش ماکارونی در قانون تصریح نشده و لذا از پذیرش آن معذوریم. خوب که چی؟ آیا این پیروزی درخشانی برای پیروان پاستافریانیسم میشود؟ چرا؟
    ارادتمند
    ناشناس

    پاسخحذف
  6. اگر فقط منظورش مطرح کردن پاستافریانیسم و در کل نشاندن حرفش بر کرسی بوده، به نظر من کارش هیچ مشکلی نداشته.

    پاسخحذف
  7. به کل قضیه کاری ندارم، اما در جواب مورد اتریشی، بنظر من قانون باید حق رو بهش بده مثل مسلمونا و سیکها اگه اونهم طبق نظر دینش باید همیشه، خصوصا مواقعی که قانون الزام به نشون دادن گواهینامه داره ابکشه سرش باشه مثل سیکها یا مسلمونا. امیدوارم که نکته روشن باشه!

    پاسخحذف
  8. به نظر من هوشمندانه است که دو بعد علمی و فرهنگی پاستافریانسم را به هم پیوند بدیم. چون شکست بعد فرهنگی گرایش به ماوراءالطبیعه خیلی مشکل و حتی غیر ممکن است و ما باید بعد فرهنگی و علمی پاستافریانیسم را به هم پیوند داده و هر دو را یک جا به سطل آشغال بیندازیم. این کار همان اثری را در حوزه ی فرهنگ دارد که در حوزه ی علم بر جا گذاشته است. از این منظر من با کار راننده اتریشی موافقم.

    پاسخحذف